با وقار!
دلت را کدام کلام رام می کند
تا ملکهِ ذهنِ نا آرامت کنم؟
آن نمامِ خوشنام
کیست که مرا
در چشم هایت خار
از بارِعامت
نا کام کرده است؟
می دانی
سرم اگر بر دار شود
اقرار به ذلت نمی کنم!
* * * * *
نگاه کن!
بهار زار می زند
ای یار بیا
دیباچهِ زرد
- تا - کنیم وُ
سارِ دل رها...
آری بیا با باران...
کبوترانه بخوانیم!
* * * * *
پرچمِ شکوفه را نگر
که شمع آسا
غنچهِ تو را
با تمنا می شکفد!
* * * * *
...و من
و من فربه ترین
درد جهانم!
که می خواهد
از طراوت یاس بگوید
از شادی!
از شبنم گلبرگهای بی رنگ!
ما از درد می گوییم؟
من اما
شاعر، نبوده ام!
* * * * *
پ.ن:
هر درختِ ایستاده ای
سروّ ناز
هر زوزه ای
فریاد نیست!
*
*
*
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
درووود بر شما و نگاه زلالتان...
هر درخت ایستاده ای سرو ناز و...بسیار عــــــــالی استاد!
خوشبو ترین و خوشرنگ ترین گل های جهان نثارتان.
این شعر بسیار زیبا است و حسی آشنا در آن موج میزند
آفرین شاعر عاشق