غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

دستِ خودم نیست!

با درد که قهر می کنم،
دلم می لرزد...
گفتارِ بی دردِ من
چرند، و - یاوه - است!
بی درد
 زرد، می شوم
مُفت، نمی ارزم!
در وجودم دردی اگر
 نباشد
 نامرد می شوم!
" درد "
جوانمردِ لاغری ست
در گودیِ دلم که پشت
 به هیچ
 نامردِ بی دردی نمی کند!
فریاد من از درد
ترانه ای است
 عاشقانه
به بلندیِ ناکامی ها
و خواست های پیرم!
از دردی
 که زمین را
 بیمار نموده
 بیزارم!
با دردِ زمین - رها -
 با  دردِ آسمان
 آزاد می شوم!
من
 آسمانم درد می کند!

ببخشید!
دست خودم نیست
- خود - که
توان فشردنِ گلوی واژگان را
ندارد!
ماورایی دستی ست
 انگار که - واژگان - را
سوی گسل های درد ناکم
گسیل می دارد
تا بر خرابهِ دلم
گدازه ای بگذارد!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

نظرات 1 + ارسال نظر
یوسف چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 22:46 http://www.stuch.blogfa.com

خسته ام استاد؛
خسته ام آقا ترکمان!
"ببخشید!
دست خودم نیست!"
به امید قاصدک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد