غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

نرسیدن !

در هرمِ نگاهت
سیاهیِ شهر ها را کارتن
خوابی دم!

خیابان ها را جدول
چشی دم!

جاده های سرد را - همه -
 چپی دم
ناسزاهای بد ممتـد
شنی دم!

فرودگاه ها را در رویا
غلتی دم!
.
.
.
قطعه قطعه از مرزها
 گوجه ای پری دم!

فواصلِ قهوه ای را
باری دم
.
.
.
به  بویِ
 کوچه موهای خی ست
رسی دم!
درختِ پیری را
چترِ مشکی
  بر شاخهِ " تر"
آوی ختم!
.
.
.
هیزمِ نبودنت را
 به آه  کشیدم وُ
 در
سنگ چینِ سردِ دلم

 ری ختم!!

* * * * *

< - پژواره - >

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^


نظرات 4 + ارسال نظر
azadeh یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 17:34 http://osyaneghalam.blogfa.com

ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم!!!
سلام به روزم و منتظر حضور شما

جمیله بدوی سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:00

سلام آقای پژواره
شعر زیبای شما رو خوندم وبسیار متاثر شدم
موفق باشید

[ بدون نام ] جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 14:01


سلام و درود استاد گرامی
چه زیبا و غمین واژه ها را به تسخیر دل آوردید........
تنها بغضی کهنه و بیصدا برایم به ارث مانده از خاطرات تلخ کودکی هایم.........

این بخش سروده شما زخم ناسورم را زخمی تر نمود.......
هیزم نبودنت را
به آه کشیدم و
در سنگ چین سرد دلم ؛ روی ختم.........

هزاران درد داشت این واژه ها برایم......


تنها این واژه های بارانیم از قلم زخم خورده ام جاری گشت :

باز هم زمزمه ی سوز و سازیست

باز هم پژواک عطر خوش آوازیست

در فراسوی باورها

در انتهای بی کسی ها

در ازدحام کوچه ها


شام تاری کز بوی غریبی دارد امشب


زخم دل می نشاند بر دل بیمار شب


بوی غربت می دهد


بوی غریبی


آری.....
غریبی....
غربت...
اسارت....
گاهی وقتها می شود که از شاد بودن زیادی بیزاری
حتی از امیدای واهی دلزده
گاهی وقتها می شود که در انتهای جاده ای مه آلود اسیر خودی
نه...
نه.....
نه.....
اشتباه نکن....
با کسی مشکلی نداری
تنها با خود درستیزی
گاهی وقتها می شود که قدم زدن کنار ساحل را...
نشستن روی شن های خیس را..........
خزیدن روی موج بی باوریهایت را دوست نداری
حتی آنقدرها دلزده ی این دنیایی که زورکی خنده بر لب می نشانی تا نفهمند که غم داری
که پشت پلک شبت ؛ نشسته غبار نومیدی در انتظاری
که در پس خنده های هر روزه ات ؛ اشکی از احساسه
تا خواب شیرین بهار رو بسازه واست عین بختک زمستونی
و باغ همیشه سبزت رو به بیابون بی آب و علف
گاهی وقتها میشود که تنها لنگ یک ثانیه رهاییی
بی قید شدن از این دنیا و سفر به دورترین نقطه ی هستی
به همان لامکانی که تنها خودت باشی و خدای خودت
و تنهای تنها
نه صدایی...
نه نگاهی...
آری....
میدانم که
گاهی وقت ها می شود که این بی قیدی را دوست داری
این که دور و برت خالی باشد از ازدحام نگاه ها
.
.
.
نه......
غم نداری......
دلشکسته هم نیستی

تنها حالت مثل حال هر روزه ی من است

تنها واژه می خواهی برای سرودن....
تنها شور می خواهی برای بودن.....

تنها دو جرعه آزادی می خواهی

**********

زلفشه.....احساس رهایی92......نگارشی از اشک احساسم

درود ها نثارتان
بدانید دیشب در شب آرزوها ؛ آرزوهایتان را آرام نوشته ام بر تن زخمی مهتاب زیرا میدانم خدا جواب زخم خورده ها را زودتر می دهد
امیدم این است که روزی این بغض های گلوگیر به آسمان رسد............

**********
زلفشه

زلفشه جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 14:03 http://www.sersem.blogfa.com

درد دارد " امـروز " حـرفـی بـرای گـفـتـن نـداشـتـه بـاشـیم،
بـا کـسـی کـه تـا " دیـروز " تـمـام حـرف هـایـمان را ،
فـقـط بـه او مـی گـفـتـیم ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد