در آسمانِ این شهر
نشانی از ستاره نیست!
ماه اش
وبالِِ برج های سیاه
کهکشان اش
ذرّاتِ سرفه های من!
نه کوهی که
منِِ دیوانه به آن زنم!
نه دریایی که جگر
در آن، خجسته کنم!
من ماندم و بر دوش
چند جنازهِ خیابانی!
بیدار
بر دار می روم
وَ شیون که ای مردم!
این مردگان
که بر دستِ من اند
هنوز می خندند!
* * * * *
پ.ن:
گاه تابستان
زمستانم گاهی!
پاییزم را
کس، باور نمی کند!
بهار که روزش می گیرد
می دَرَد هی دامانِ مرا !
من، در انتظار فصلی
دیگرم!...
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
درود استاد بزرگوار
لذت وافری میبرم از کلام قوی و کوبنده تان...
"من در انتظار فصلی، دیگرم!..."
زنده باد سلطان تلخ خندها.....
درود بر شما به ناگفته های شعر ناب سر بزنید