مژگانم
از انتظار سپید شد
لب هایم
از سکوت کبود!
* * * * *
عینکِ آفتابی را
تنها
برای شرمِ چشم ها
پشتِ گوش
می آویزم؟
* * * * *
چراغم را
برای کسی
می افروزم
که خاکسترم را
لگد نکند!
هر چراغِی روشن
و هر راهی
هموار نیست!
* * * * *
آزارم که می دهند
بازارم داغ می شود!
* * * * *
چقدر
غم را برای- خود -
شادی را
برای دیگران خواهم؟...
* * * * *
به زودی
حوصلهِ آفتاب
بر سرِ سایه ها
آوار خواهد شد!
قیامتی به پا کنم
دیگر تا بی پروا
نگویند
دیدار به قیامت!
* * * * *
پ.ن:
« من
از سرودنِ یک
شعرِِ » خونبار
می آیم !
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
من از سرودن یک شعر خونبار میایم