غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

نگارنده: مهندس محمد رضا درانی نژاد

کند و کاوی در اشعار  استاد ترکمان
شعر اول
اجازه ی تفریح وقتی/به قلم می دهم بدون برگه/مرخصی،به دلم/که بشر ،نه درد جان دارد/نه دیگر دغدغه ی نان
..........
شعر دوم
… با هیچ دیگی
دلم وقتی پزا نیستُ فکرم برای معده ها مفهوم؛
در می یابم که فردا باید
 به دنیا می آمدم یا اصلا
هیچ!
حسم را زیرا امروز نیش میزنند با گوساله سامری، مغزم را خیش!
محمد ترکمان پژواره
یکی از خصوصیات بارز استاد ترکمان استفاده از یک فعل ‌در دو جمله ادبی است. مثلا در آغاز این شعر کلمه نیست وجه مشترک یا فعل این دو جمله است.
وقتی دلم در هیچ دیگی پزا نیست
فکرم برای هیچ معده ای مفهوم نیست . کلمه میزنند هم برای دو جمله استفاده شده.
امروز حسم را نیش می زنند 
و با گوساله سامری مغزم را خیش می زنند.
، این بزرگوار لقبی برای شعرهایش به صورت زیر در نظر می گیرد:
(شعر فشرده ی رها)
وی با صرفه جویی در فعل و ربط چند جمله با بک فعل  شعرش را فشرده می کند و زیبایی خاصی به آن می بخشد. شاید این چیز جدیدی است که در پهنه ی شعر نو فارسی به دست ایشان اتفاق می افتد ولی چون آن را در بوق و کرنا نمی کند تا مقداری مهجور می ماند . بگذریم از کسانی که هر روز به قول خودشان یک نحله ایجاد می کنند و در تمام سایت ها و روزنامه ها به دنبال دنباله رو می گردند .
یکی از درد دلهای این بزرگوار این است که شعرم را نمی فهمند . در جواب ایشان باید گفت هرهنرمند مخاطب خاص خودش را دارد. شاعری که عوام گونه می سراید و دایره واژگانی کوچکی دارد عوام را جمع میکند ولی هرچه دایره ی واژگانی شاعر بزرگتر باشد خودبخود از عوامگرایی فاصله می گیرد،
با نگاهی کوتاه به شعر آوانگارد در می یاببم که فقط میتواند مخاطب خاص خود ارضا کند .
او دراین شعر می گوید که دلم آن قدر سنگ شده است که در هیچ دیگی نمی پزد و در نتیجه محصول فکری من برای هیچ کس مفهوم نیست .البته با زیرکی خاص دل و فکر را به معده ربط می دهد .
مسلما مخاطبی که شکم پرست است کمترین اعتنایی به حاصل فکری شاعر نمی کند.
او در این شعر از کسانی گله مند است که به احساس شاعرانه اش نیشخند می زنند و ...
شاعر در قسمتی دیگر می گوید:
با گوساله سامری مغزم را خیش می زنند.
بعضی ها تا موسی (ع) چند روزی در خانه می ماند  او را را فراموش می کنند تا مزرعه عقلانیتی را که‌پیامبر خدا ایجاد کرده بود را خیش(شخم)بزنند و همه چیز را زیر و رو کنند .تا تخم های مورد پسند خود را در آن بکارند.
با خواندن شعر دوم هم شاعر همان نکات در مورد فعل را رعایت کرده است.(شعر فشرده ی رها)
اما شاعر در این شعر یک رسالت مهم به دوش دارد.
و از این روست که تا زمانی که رنج دیده ای در جهان وجود دارد و تا هنگامی که کودکی غصه ی بی نانی میخورد او هرگز به قلم مرخصی نمی دهد . و به خودش استراحت ، رسالتی که تعدادی از شاعران به دوش ندارند و تمام اشعارشان پر است از بوس و کنار و.... اگرچه به بهانه عرفان باشد. البته مشخص است که هیچگاه قلم را بر زمین نخواهد گذاشت . محمد ترکمان را می توان شاعری دانست که مستقیما از یک من سنتی به یک من پسامدرن پریده است (بدون طی راه میانه یعنی من مدرن).
به همین دلیل درک زبانش برای عده ای ممکن نیست و شعرهایش از سنخی دیگر است.
اما او آیینه ایست بدون زنگار .اگرچه برای دلش می سراید اما آنقدر جامعه در روح و روانش. رسوخ می کند که بیشتر شعرهایش رنگ اجتماعی به خود می گیرد . شاید بگویید شاعری افسرده است ولی من در شعرهایش رشد و نمو و امید و اینده نگری می بینم.ولی با اینکه شعرهایش را دوست دارم این را هم نمی توانم نگویم  که چون شاعر خود را مقید به (شعرفشرده ی رها)می داند مجبور است در شعر کوتاهی که نه پریسکه است نه فرانو و نه ... موتیف های مولکولی خود را به دنبال یکدیگر بدواند که عیب نیست و لی ممکن است به مذاق خیلی ها خوش نیاید. به همین خاطر رشته مخاطب با شاعر در بعضی از شعرها گسسته میشود و همذات پنداری را در  مخاطب ضعیف می کند .در اینده باز هم به این شاعر خواهم پرداخت.البته این نقد هم خالی از خطا و اشتباه نیست .تا دیگران چگونه ببینند .
خدا یارشان باد
ارادتمند:محمد رضا درانی نژاد

پژوهشی در پژواره های استاد پژواره


  1. محمدعلی رضاپور

    فروردین 22, 1399

    پژوهشی در پژواره های استاد پژواره

    استاد محمد ترکمان، مشهور به پژواره، دارای سبکی نو در شعر سپید هستند و حقیقت این است که از داخل شعر سپید،
    شاخه هایی نو همانند پریسکه و غیراز آن به وجود آمده اند و یکی از این گونه های شعری که نگارنده، آن را سبک یا قالبی تازه در سپیدسرایی می پندارد، فراوان در اشعار بنیانگذار آن یعنی استاد پژواره، دیده می شود و به این دلیل، نام این سبک شعری را پژواره
    پیشنهاد کرده ایم.

    این جانب، سبک پژواره را بطور خلاصه، سپید فشرده ی رها توصیف می کنم.

    منظور از سپید، معلوم است و فشرده بودن آن هم در استفاده از شعر کوتاه و الفاظ اندک با معانی چشمگیر است و رها بودن آن از یک جهت، آزادی آن از تکرار کلمات قابل حذف بویژه به قرینه ی لفظی ست.

    برخی از ویژگی های گونه(/قالب/سبک) شعری پژواره عبارت اند از:

    1- کوتاهی همراه با ژرفای معنایی شعر
    مثال ها در کلیت هر شعر در قالب پژواره

    2- حذف بویژه به قرینه ی لفظی
    مثال:
    حوصله ام
    در صف فاصله صرف شد با شریک
    آمالم، میان دزدان ” قافله” معامله!
    (حذفِ فعلِ “شد” به قرینه ی لفظی بعد از کلمه ی “معامله”)

    3- کاربرد قافیه به شیوه ای جالب و بدیع:

    قافیه پردازی در قالب پژواره، دارای شیوه ای بسیار جالب است و در میانه ی قافیه پردازی بیرونی و قافیه پردازی درونی
    قرار می گیرد؛ به طوری که واژه ای از جفت قافیه ساز را در جایگاه آغازین یا میانه ی یک لَخت (مثل قافیه ی درونی) می بینیم
    و واژه ی قافیه ساز دیگر را در انتهای لَخت دیگر(مثل قافیه ی بیرونی)؛
    مثال:
    حوصله ام
    در صف فاصله صرف شد با شریک
    (به شیوه ی قافیه پردازی در جفت های “حوصله و فاصله” توجه بفرمایید!)
    همچنین:
    تا آب می خورند و از بیکاری
    ” ماکیاول ها ” زرداب عذاب!
    (به شیوه ی قافیه پردازی در جفت های “آب” (و “زرداب”) و “عذاب” توجه بفرمایید!)

    به عبارت دیگر:
    در شعر پژواره، شیوه ی قافیه پردازی بصورت درونی- بیرونی و گاهی بیرونی-درونی است و برای روشن تر شدن مطلب، این شیوه را با بعضی دیگر از شیوه ها مقایسه می کنیم:

    در شعر سنتی، قافیه پردازی بیرونی، ضرورت دارد و قافیه پردازی درونی، امتیازی اضافی ست.

    در شعر نیمایی، کلیت قافیه پردازی، مورد اهمیت است؛ اما الزامی برآن نیست و قافیه پردازی در آن،
    شکل خاصی هم ندارد.

    در شیوه های معمول شعر سپید، کلیت قافیه پردازی هم به مانند وزن عروضی، جایگاه کم تر مورد توجهی نسبت به شعر نیمایی دارد؛ با این حال، کلیت قافیه پردازی بویژه از نوع درونی گهگاه در آن به کار می رود.

    در شعر سبز(چندآهنگ)، قافیه پردازی بیرونی، در تعدادی از لَخت ها و دست کم در جفتی از لَخت ها، ضروری ست و به قافیه پردازی درونی هم اهمیت داده می شود؛ اما جایگاه قافیه در آن، اختیاری ست.

    4- آرایه ی دنباله گیری(به تعبیر نگارنده) در آن مشهود بلکه برجسته است؛

    مثال: ” ماکیاول ها ” زرداب عذاب!
    (استفاده از دو کلمه ی زرداب و عذاب در مجاورت)
    و همچنین:
    آمالم، میان دزدان ” قافله” معامله!
    (قافله و معامله)

    5- کاربرد برجسته ی واج آرایی

    مثال(از صدای ص/س):
    حوصله ام
    در صف فاصله صرف شد با شریک.

    نمونه شعر

    مرزی کاش نبود گرگ و میش
    با هم
    تا آب می خورند و از بیکاری
    ” ماکیاول ها ” زرداب عذاب!
    .
    .
    .
    * * * *
    حوصله ام
    در صف فاصله صرف شد با شریک
    آمالم، میان دزدان ” قافله” معامله!

    پژواره هایی از استاد محمد ترکمان، پژواره،


    پژوهشی از محمدعلی رضاپور، مهدی)

با نداشته ها...

به غریبی
زورم می رسید اگر،
با ساقه شب بو
قایق نوح را
از نو می ساختم
سریع تر از نور
فاصله را - همه -
به هم می رساندم و
 آسوده با خیالم

خود را به مقصود...

*   *  *  *

- پژواره -

به وقت تاریکی...

 با زخم ها،
- تن ها -
تنهایی ام را
تنها
نمی گذارند و
کاردهایِ
آلوده
استخوانم را
با نوای نی
رها...!

* * * *

- پژواره -

از آدم تا انتهای عالم...

... با کمی جگر،
 - بشرّ - نیم جو
آدم
بود اگر پدری یا
" دلسوز " بالای
سر،
نه دغدغه گندم
داشت
در تمام زندگی
نه اشتباه چندم!
.
.
.
با هزارو یک شب
 سخن
" من " یک تاریخ
درد دارم - به دل -
و هفتاد و
دو "مردم " آرزو!
* * * *

- پژواره -

... و پروازی دیگر

کوچیدنت آن قدر برایم پاییز غم بار بود و
بر شاخه انار
جای نبودنت بی قرار...
که دیوار بهار بر سرم تمام آوار شد و
خانه هزار پرستوی داغ دار، 
بر تنم مزار...

* * * *

- پژواره -

فندق های گس!

… با هیچ دیگ
دلم وقتی پزا نیستُ
 فکرم برای معده ها
 مفهوم؛
در می یابم
که فردا باید به دنیا
می آمدم یا اصلا
هیچ!
هر جزم اندیش
حسم را زیرا امروز
نیش
 می زند از سر قهر،
با گوساله سامری
مغزم را خیش!

= = = =

- پژواره -

... از این جهنم!

بی هم،  با فهم کاش
می شد این تنهایی را
برداشت و

رفت بی غم آنجا که
نه صدای

ستم می دهد یک

دم، نه بوی تن آدم!

* * * *

-  پژواره -

... داغدار

تو هم پاییز رفتی و من

ماندم و
سرشار از سوز و انتظار!
راستی بهار را دیدی اگر،
” آرزو ” بگو به دلم هنوز…

 *  *  *  *

- پژواره -

دو تصویر در یک آینه

... زمستان میانِ باغچه کوچک

وَ بی آشیان دل من چنبره زده است
باران!
باران بگو پاییز از کنارِ کدام رگِ خوابم
 گذشت
کهِ من، هنوز در رویای بهارم، بودم؟

فصلِ رسیدن را باران
" درون کدام بیدِ " دیوانه فریاد کشم
که برگ هایش باز... جمجمهِ زمین را
شانه میزند وُ تبِ خاک را، طراوتش
پایین می ریزد؟

بهارِ من، باران
یک تراژدیِ گرانبهاست
در کتابخانه های قرن بیستم
که با خرید آن
یک جعبه دستمال کاغذی و
قبضه ای
چتر مشکی هدیه می دهند!
خلیده بر جلد: شکستم آنقدر
 کهِ از شکل افتادم!
تفتیده بر مطلع: در این قرن
من
دلم را گم کرده ام
به هر سینهِ برشته که رسیدی

نامِ مرا آواز کن!

* * * *

- پژواره -

چرخشی

... یکی
 همه را برمی دارد برای یکی،
همه ناتوان از برداشتن یکی!


پ.ن:
هر کشیده کوتاه
 باید دارای پیچیدگی هایی باشد و در خود با لایه هایی پنهان، به ظاهر در عین سادگی نگاره های کوتاه خود و  شاعرانی چند را لذا گاهی به اناری تشبیه می کنم اندر فشار؛ که نخست یکی است و پس از انفجار، چه بسیار...

 ... شعر گفتن
یک دل تنگ می خواهد و
 چند جغرافیای سوخته
 جهان بینی...

* * * *

- پژواره -

در تاریکی های تاریخ

... با تبانی باد
تنور تاریخ هنوز
با هیزمی می سوزد
که تبر می خواهد...!

* * * *

- پژواره -

بی معرفت!

... تیشه صفت
دم از ایمان میزند زار
با لهجه ی خیس باران،
پیامبری قلابی!
که دام برای چشمان آبی
 گسترده و دار
برای لب های عنابی!
بر شانه ی سایه ها
مرده ای که نه خاک
 امانش می دهد بر گرده
از شرم، نه کفتار مکانش!


- پژواره -

کارگزار رانتخوار!

 ... بر پشت، با مزرعه ای خنجر در دل، با هزار
 زخم کاری "ما "، از کسی که کلاه از سر
شهید
 برداشته بر این دشت تشنه تخم فساد کاشته؛
نه انتظار یاری داریم نه ایمان، به امانت داری!

هیچ به هیچ!

جوانی، با کشیدن ناز گل یخ

آب شد
پیری، در داغ ” گل حسرت ”
کباب!
نه شرشر آب، پرده گوشی را
مجاب کرد نه
بوی کباب، مشامی را بیتاب!

* * * *

- پژواره -

بی نام!!!

… حسم در فکرت نفوذ کرده
تا تاسیسات ذهنت را
بازرسی کند و برای دلم
از قیام نگاهت جاسوسی!
.
.
.

* * * *

- پژواره -

بی سایه

روزی، فردایی یا، حال دنیا سحری
خوب شود اگر آشوب درد ها
تا همیشه سرکوب!
قلم را دیگر رها می کنم و بی غم
با دلم آسوده غروب!
.
.
.

گاهی هیچ راهی جز رفتن

هموار نیست اینجا

کوفه ترین شهر جهان است!


- پژواره -

هر از:

... گاهی باید زمین خورد

گرمای دستها را تا اندازه

گرفت رّدی یا از آدمیت!

*  *  *  *

- پژواره -

بی کلاه

بی کلاه
با از خود بالاتر هیچگاه
نه قهوه ای نوشیده ام و
در جامی شکسته هرگز
نه قطره ای شوکران!
با هم رنگ خود شبی اما
سه جهان غصه خورده و
هزار و یک مرد مرده ام!

*  *  *  *

- پژواره -


در این دنیای سرد

خدایا کدام " درد " را
در آغوش کشم؟
دیگری تا نگوید نامرد!
من
هم آغوش می خواهم!

*  *  *  *

- پژواره -

در باغ، بی باغ، داغ...!


... دیگر می خواهم کلاغ غصه خود باشم نه هر قصه!

حقم را
 تا فراموش کنم و عمری، به طبل های تو خالی گوش!

*  *  *  *
حوصله ام
در صف فاصله ها
صرف شد و
با شریک آمالم،
میان دزدان قافله
معامله...!

*  *  *  *

- پژواره -

نه در رویا

... در بیداری حتی!
من، تا پشت دریا نیز رفته ام،
هیچ نه اثر از شهر بود خبر
 نه از شقایق با سحر!
عصاها همه جا شکسته بود و
 کمرها، تمام تا و خسته!


- پژواره -

... این جنگ بیولوژیک

کرونا عزیزم تمام

شود اگر مرا

دیدار تو به کام،

این از بند دیوار

پنجره را دیگر

 آزاد می کنیم و

 در آغوش هم

شادی را با هم،

 دوباره فریاد...
.
.
.

- پژواره -

مردی با عصا

پشت پنجره ای سالخورده،،،
دو مرد
یکی دست بر عصا، دست
 دیگری به دعا
سراغ تنها از مردی می گیرند
 که بی سر
سایه ها از وی شاکی اند!
نه عصای آن راست ایستاده،
نه دعای این صدای
 تبر می دهد وُ شعله هایی
که شیهه می کشند وُ سرد
از پای در می آیند
و برهوتی که بِه بار بوسه
 می نشیند!
* * * *
برای من، آمدنت مرد!
مصداق مسیحی است بی هاجر!
کهِ خستهِ،
 نفس در جسم سردم می دمد
با دلم دوباره شاید گرم شوم،
تازه با هم
تا رستاخیزی سزاوار بر دار کنیم و
" برابر " انار را
تمام میان همه قسمت با غم ها
و سیب را، برای همیشه فراموش!

... بیا که پلکی با پلکی دیگر آشتی
 کند اگر؛
دنیایی قهر می کند یل یل "یلدایی"
برای ماندن ناز!

- پژواره -

... با درد

تا فاصله هست، حوصله ی هیچ

آغوشی را ندارم برای شنیدن حرف مفت

نه هیچ گوشی را...!

* * * *

- پژواره -

کوبه ای بی هماورد

... در این

عصر سرد

"  با درد "

فریاد مرا

کدام مرد

 درک

می کند؟

سکوتم را
و کدام

مرد، درد!

*  *  *  *

- پژواره -


به خصوص جمعه ها

غروب که سر می رسد

تنهایی ام دلش می گیرد

- وی - را کاش می شد

برداشت و رفت آنجا

که با غم نه صدای ستم

میدهد نه بوی تن آدمی!

*  *  *  *

- پژواره -

خسته ام آقا !

... می روم!

این دنیا بیشتر

به بله قربانگو نیاز دارد آزاده

شهید ایستاده

سبز، تا شاعری شکل من!

... دور می شوم

هوشیاری ام را دیگر تا سرکوب

نکنند و

شهر دلم را، با حسادت آشوب!

*  *  *  *

- پژواره -

آن غروب واژگون!

" خواهم آمد "

تا سایه ها را هرس کنم عدالت را

استحاله!

پشت پلک های ارغوانی خواهم

ایستاد

از تار و پود رنگین کمان، سبدی

خواهم بافت پر از یاس سفید،

بر گسل ها باغی خواهم ساخت!

و در

آن، بذر زیتون خواهم کاشت...

- دوست خواهم داشت -

*  *  *  *

- پژواره -

راستی آقا

چرا هیج خدایی مرا

به جا نمی آورد...؟!

*  *  *  *

- پژواره -

کمی کاش

... زیبایی ام چرک کرده!

درد

دریچه دلم را دریدهِ. . .

درمان، امانم نمی دهد!
زبانم از بیان بریدهِ

امید به جانم نمی دمد!

خاک با دست های خسته

از خاکسترم کنار نمی آید!

* * * *
پ.ن:

من، دردناکترین

" نماد" تاریخم...!

*   *   *   *
- پژواره -

طلایی به رنگ بلا !

... کاش چاه های نفت

 تمام می خشکیدند و

بی گناه - اشک -

از چهره ی این همه ماه!

زمین یا

یبوست می گرفت و

آل سعود

با آمریکا، بیماری وبا...!

*  *  *  *

- پژواره -

با استقبال!

... سینه ام را

غم اشغال
 نمی کرد اگر
با چشم هایم
 باران، حال!
به قناری ها
 همه
اتاق خالی
می دادم " رو
 در رو "
به هر گلوله
خون حلال!

*  *  *  *
- پژواره -

تنها

- بی گناه - قلم را

من، وقتی زمین
 می گذارم دلم را
به راه خود رها،
که
در حسرت ماه شدن
 شبی،
با آهش کودکی هیچ
فلک را طلب نکند تر
و نگاهش
 حال ملکی را منقلب!

*  *  *  *
- پژواره -

این کودک

  هیچکس، گفت مرا

 اینجا دوست
 ندارد کاش بمیرم!
آن که پس از مرگ
 عزیز میشود گفتم
ناهار در کوفه کباب
می دهد " شام "
با نقاب
به " مهتاب " عذاب!

*  *  *  *
- پژواره -

یک یارو!

کدام کرسی مجلس را

گفت
 در اختیار داری با نام
کدام
و یا، مقام را در چنته؟
که تنها
درد مردم را تمام تو
به دندان می کشی و
- خسته - بی فرجام
بارشان را بر گرده...!
دلسوخته من هم
 گفتم
یک - مردمم - نامرد!
که تا کانادا، سهمم را
مرده ایی
 مثل تو به یغما برده!

*  *  *  *
- پژواره -

با آقازاده ها برخی

... خدا روی شما
مدیران فاسد را سیاه کند حرام
 لقمه آینده دودمان تان را تباه!
- کِه -
 به خون شهدا خیانت کردید و
پیش هر بی سر و پا،
" انقلابی خالص " زبان امتی را
 کوتاه!

*  *  *  *
پ.ن:
تقدیم به خانواده ی شهدای ایران اسلامی به معنی واقعی
وانسان های انقلابی، که این روز ها به ناروا هر تهمتی را
 مظلومانه از سوی
عوامل بی و سر و پای - بیگانه - تاب می آورند و دم، بر نه!
*  *  *  * 
ملت اگر
به سهم خود رسند راهیان کانادا، به مجازات...!
- شاید - زبانم را کفن کنم قلمم را دفن!
*  *  *  *
- پژواره -

بی رنگ

... کاش

هنوز سنگی باقی بود!

دردم را با او تا در میان

 می گذاشتم و تا روز حساب

سرم را بر سینه اش!

*  *  *  *

- پژواره -

تا صور اسرافیل!

... با خود روزی آرزوها را

تمام به گور خواهم برد
و مرده ای
 خوشبخت خواهم بود!

*  *  *  *

- پژواره -

آی آشنا...!

... با ریا، فردا

بر مزارم زاری
 نکنید در سوگم
 مرده خواری!
دستی امروز
 به بارم
 زنید سری یا
 به تنهایی ام!

*  *  *  *

- پژواره -

سیاه پوش!

... تبم تنها

با صدای پای سکوت خاموش
 می شود و دردم
در خلوت با تنهایی، فراموش!

*  *  *  *

- پژواره -

تا افق

تو

دنیای منی و من

آخرتی سوخته!

* * * *

- پژواره -

هراز چند...

... گاهی

باید زمین خورد

دمای دست ها را

تا اندازه گرفت

ردی یا، از آدمیت!

*  *  *  *

- پژواره -

با گندم!

بوی " سیب "

هوایی ام

نمی کرد اگر؛

دهانم

پرخون نمی شد

- نداشته -

خانه ام خراب!

*  *  *  *

- پژواره -

تا بوده ام

" هرگز از مرگ نهراسیده ام "

از نادان اما مثل طفلی

در - تاریکی - می ترسم!

*  *  *  *

- پژواره -

تاوان سوختن...

... پای دیواری بلند بی پناه

امروز اگر حاشایم می کنند،

در سپید ترین

برگه تاریخ فردا می دانم

خواهم غنود!

به آرزویم اما وقتی نرسم

چه سود

لایِ ورق پاره هایِ تاریخ

نشانم، مزارم یا

افتخارِ مزبله ایی متروک؟...

آنگاه باری که راه ها
پوست می اندازند!
بی تردید با نامم ماندگار
در حاشیه شهری فقیر
بر اشکنِ کوچه مردهایش
شکوفا...
دور از نگاهِ هرزِ هر بادی
 مزدور

خواهیم درخشید!...

* * * *

- پژواره -

با خیالی راحت

اجازه تفریح وقتی

به قلم می دهم

مرخصی به دلم،

که بشر

نه درد جان دارد

نه، دغدغه نان!

*  *  *  *

- پژواره -

به برکت مدیران فاسد!

خدا را سپاس که دیگر

پابرهنه ایی

نیست تا انقلاب کند!!!

*  *  *  *

- پژواره -

با ملالت

حسم را، من به شهادت

 رسانده
امتحانم را پس داده...
تنهایی ام را
بی زحمت جمع کنید!
دوباره می خواهم
 به دریا باز گردم؛
- من - کجا،
 اشرف مخلوقات بوده ام...؟

* * * *
- پژواره -

با دست پر

... زود رسیدن،

گاهی بهتر از هرگز

نرسیدن است!

*  *  *  *

- پژواره -