پژوهشی در پژواره های استاد پژواره
استاد محمد ترکمان، مشهور به پژواره، دارای سبکی نو در شعر سپید هستند و حقیقت این است که از داخل شعر سپید،
شاخه هایی نو همانند پریسکه و غیراز آن به وجود آمده اند و یکی از این گونه
های شعری که نگارنده، آن را سبک یا قالبی تازه در سپیدسرایی می پندارد،
فراوان در اشعار بنیانگذار آن یعنی استاد پژواره، دیده می شود و به این
دلیل، نام این سبک شعری را پژواره
پیشنهاد کرده ایم.
این جانب، سبک پژواره را بطور خلاصه، سپید فشرده ی رها توصیف می کنم.
منظور از سپید، معلوم است و فشرده بودن آن هم در استفاده از شعر کوتاه و الفاظ اندک با معانی چشمگیر است و رها بودن آن از یک جهت، آزادی آن از تکرار کلمات قابل حذف بویژه به قرینه ی لفظی ست.
برخی از ویژگی های گونه(/قالب/سبک) شعری پژواره عبارت اند از:
1- کوتاهی همراه با ژرفای معنایی شعر
مثال ها در کلیت هر شعر در قالب پژواره
2- حذف بویژه به قرینه ی لفظی
مثال:
حوصله ام
در صف فاصله صرف شد با شریک
آمالم، میان دزدان ” قافله” معامله!
(حذفِ فعلِ “شد” به قرینه ی لفظی بعد از کلمه ی “معامله”)
3- کاربرد قافیه به شیوه ای جالب و بدیع:
قافیه پردازی در قالب پژواره، دارای شیوه ای بسیار جالب است و در میانه ی قافیه پردازی بیرونی و قافیه پردازی درونی
قرار می گیرد؛ به طوری که واژه ای از جفت قافیه ساز را در جایگاه آغازین یا میانه ی یک لَخت (مثل قافیه ی درونی) می بینیم
و واژه ی قافیه ساز دیگر را در انتهای لَخت دیگر(مثل قافیه ی بیرونی)؛
مثال:
حوصله ام
در صف فاصله صرف شد با شریک
(به شیوه ی قافیه پردازی در جفت های “حوصله و فاصله” توجه بفرمایید!)
همچنین:
تا آب می خورند و از بیکاری
” ماکیاول ها ” زرداب عذاب!
(به شیوه ی قافیه پردازی در جفت های “آب” (و “زرداب”) و “عذاب” توجه بفرمایید!)
به عبارت دیگر:
در شعر پژواره، شیوه ی قافیه پردازی بصورت درونی- بیرونی و گاهی
بیرونی-درونی است و برای روشن تر شدن مطلب، این شیوه را با بعضی دیگر از
شیوه ها مقایسه می کنیم:
در شعر سنتی، قافیه پردازی بیرونی، ضرورت دارد و قافیه پردازی درونی، امتیازی اضافی ست.
در شعر نیمایی، کلیت قافیه پردازی، مورد اهمیت است؛ اما الزامی برآن نیست و قافیه پردازی در آن،
شکل خاصی هم ندارد.
در شیوه های معمول شعر سپید، کلیت قافیه پردازی هم به مانند وزن عروضی، جایگاه کم تر مورد توجهی نسبت به شعر نیمایی دارد؛ با این حال، کلیت قافیه پردازی بویژه از نوع درونی گهگاه در آن به کار می رود.
در شعر سبز(چندآهنگ)، قافیه پردازی بیرونی، در تعدادی از لَخت ها و دست کم در جفتی از لَخت ها، ضروری ست و به قافیه پردازی درونی هم اهمیت داده می شود؛ اما جایگاه قافیه در آن، اختیاری ست.
4- آرایه ی دنباله گیری(به تعبیر نگارنده) در آن مشهود بلکه برجسته است؛
مثال: ” ماکیاول ها ” زرداب عذاب!
(استفاده از دو کلمه ی زرداب و عذاب در مجاورت)
و همچنین:
آمالم، میان دزدان ” قافله” معامله!
(قافله و معامله)
5- کاربرد برجسته ی واج آرایی
مثال(از صدای ص/س):
حوصله ام
در صف فاصله صرف شد با شریک.
نمونه شعر
مرزی کاش نبود گرگ و میش
با هم
تا آب می خورند و از بیکاری
” ماکیاول ها ” زرداب عذاب!
.
.
.
* * * *
حوصله ام
در صف فاصله صرف شد با شریک
آمالم، میان دزدان ” قافله” معامله!
پژواره هایی از استاد محمد ترکمان، پژواره،
پژوهشی از محمدعلی رضاپور، مهدی)
خود را به مقصود...
* * * *
- پژواره -
با زخم ها،
- تن ها -
تنهایی ام را
تنها
نمی گذارند و
کاردهایِ
آلوده
استخوانم را
با نوای نی
رها...!
* * * *
- پژواره -
... با کمی جگر،
- بشرّ - نیم جو
آدم
بود اگر پدری یا
" دلسوز " بالای
سر،
نه دغدغه گندم
داشت
در تمام زندگی
نه اشتباه چندم!
.
.
.
با هزارو یک شب
سخن
" من " یک تاریخ
درد دارم - به دل -
و هفتاد و
دو "مردم " آرزو!
* * * *
- پژواره -
کوچیدنت آن قدر برایم پاییز غم بار بود و
بر شاخه انار
جای نبودنت بی قرار...
که دیوار بهار بر سرم تمام آوار شد و
خانه هزار پرستوی داغ دار،
بر تنم مزار...
* * * *
- پژواره -
… با هیچ دیگ
دلم وقتی پزا نیستُ
فکرم برای معده ها
مفهوم؛
در می یابم
که فردا باید به دنیا
می آمدم یا اصلا
هیچ!
هر جزم اندیش
حسم را زیرا امروز
نیش
می زند از سر قهر،
با گوساله سامری
مغزم را خیش!
= = = =
- پژواره -
بی هم، با فهم کاش
می شد این تنهایی را
برداشت و
رفت بی غم آنجا که
نه صدای
ستم می دهد یک
دم، نه بوی تن آدم!
* * * *
- پژواره -
تو هم پاییز رفتی و من
ماندم و
سرشار از سوز و انتظار!
راستی بهار را دیدی اگر،
” آرزو ” بگو به دلم هنوز…
* * * *
- پژواره -
... زمستان میانِ باغچه کوچک
نامِ مرا آواز کن!
* * * *
- پژواره -
... یکی
همه را برمی دارد برای یکی،
همه ناتوان از برداشتن یکی!
پ.ن:
هر کشیده کوتاه
باید دارای پیچیدگی هایی باشد و در خود با لایه هایی پنهان، به ظاهر در عین سادگی نگاره های کوتاه خود و شاعرانی چند را لذا گاهی به اناری تشبیه می کنم اندر فشار؛ که نخست یکی است و پس از انفجار، چه بسیار...
... شعر گفتن
یک دل تنگ می خواهد و
چند جغرافیای سوخته
جهان بینی...
* * * *
- پژواره -
... با تبانی باد
تنور تاریخ هنوز
با هیزمی می سوزد
که تبر می خواهد...!
* * * *
- پژواره -
... تیشه صفت
دم از ایمان میزند زار
با لهجه ی خیس باران،
پیامبری قلابی!
که دام برای چشمان آبی
گسترده و دار
برای لب های عنابی!
بر شانه ی سایه ها
مرده ای که نه خاک
امانش می دهد بر گرده
از شرم، نه کفتار مکانش!
- پژواره -
... بر پشت، با مزرعه ای خنجر در دل، با هزار
زخم کاری "ما "، از کسی که کلاه از سر شهید
برداشته بر این دشت تشنه تخم فساد کاشته؛
نه انتظار یاری داریم نه ایمان، به امانت داری!
جوانی، با کشیدن ناز گل یخ
آب شد
پیری، در داغ ” گل حسرت ”
کباب!
نه شرشر آب، پرده گوشی را
مجاب کرد نه
بوی کباب، مشامی را بیتاب!
* * * *
- پژواره -
… حسم در فکرت نفوذ کرده
تا تاسیسات ذهنت را
بازرسی کند و برای دلم
از قیام نگاهت جاسوسی!
.
.
.
* * * *
- پژواره -
روزی، فردایی یا، حال دنیا سحری
خوب شود اگر آشوب درد ها
تا همیشه سرکوب!
قلم را دیگر رها می کنم و بی غم
با دلم آسوده غروب!
.
.
.
گاهی هیچ راهی جز رفتن
هموار نیست اینجا
کوفه ترین شهر جهان است!
- پژواره -
* * * *
- پژواره -
خدایا کدام " درد " را
در آغوش کشم؟
دیگری تا نگوید نامرد!
من
هم آغوش می خواهم!
* * * *
- پژواره -
... دیگر می خواهم کلاغ غصه خود باشم نه هر قصه!
حقم را
تا فراموش کنم و عمری، به طبل های تو خالی گوش!
* * * *
حوصله ام
در صف فاصله ها
صرف شد و
با شریک آمالم،
میان دزدان قافله
معامله...!
* * * *
- پژواره -
... در بیداری حتی!
من، تا پشت دریا نیز رفته ام،
هیچ نه اثر از شهر بود خبر
نه از شقایق با سحر!
عصاها همه جا شکسته بود و
کمرها، تمام تا و خسته!
- پژواره -
کرونا عزیزم تمام
شود اگر مرا
دیدار تو به کام،
این از بند دیوار
پنجره را دیگر
آزاد می کنیم و
در آغوش هم
شادی را با هم،
دوباره فریاد...
.
.
.
پشت پنجره ای سالخورده،،،
دو مرد
یکی دست بر عصا، دست
دیگری به دعا
سراغ تنها از مردی می گیرند
که بی سر
سایه ها از وی شاکی اند!
نه عصای آن راست ایستاده،
نه دعای این صدای
تبر می دهد وُ شعله هایی
که شیهه می کشند وُ سرد
از پای در می آیند
و برهوتی که بِه بار بوسه
می نشیند!
* * * *
برای من، آمدنت مرد!
مصداق مسیحی است بی هاجر!
کهِ خستهِ،
نفس در جسم سردم می دمد
با دلم دوباره شاید گرم شوم،
تازه با هم
تا رستاخیزی سزاوار بر دار کنیم و
" برابر " انار را
تمام میان همه قسمت با غم ها
و سیب را، برای همیشه فراموش!
... بیا که پلکی با پلکی دیگر آشتی
کند اگر؛
دنیایی قهر می کند یل یل "یلدایی"
برای ماندن ناز!
- پژواره -
تا فاصله هست، حوصله ی هیچ
آغوشی را ندارم برای شنیدن حرف مفت
نه هیچ گوشی را...!
* * * *
- پژواره -
... در این
عصر سرد
" با درد "
فریاد مرا
کدام مرد
درک
می کند؟
سکوتم را
و کدام
مرد، درد!
* * * *
- پژواره -
غروب که سر می رسد
تنهایی ام دلش می گیرد
- وی - را کاش می شد
برداشت و رفت آنجا
که با غم نه صدای ستم
میدهد نه بوی تن آدمی!
* * * *
- پژواره -
... می روم!
این دنیا بیشتر
به بله قربانگو نیاز دارد آزاده
شهید ایستاده
سبز، تا شاعری شکل من!
... دور می شوم
هوشیاری ام را دیگر تا سرکوب
نکنند و
شهر دلم را، با حسادت آشوب!
* * * *
- پژواره -
" خواهم آمد "
تا سایه ها را هرس کنم عدالت را
استحاله!
پشت پلک های ارغوانی خواهم
ایستاد
از تار و پود رنگین کمان، سبدی
خواهم بافت پر از یاس سفید،
بر گسل ها باغی خواهم ساخت!
و در
آن، بذر زیتون خواهم کاشت...
- دوست خواهم داشت -
* * * *
- پژواره -
... زیبایی ام چرک کرده!
درد
دریچه دلم را دریدهِ. . .
امید به جانم نمی دمد!
از خاکسترم کنار نمی آید!
من، دردناکترین
" نماد" تاریخم...!
... کاش چاه های نفت
تمام می خشکیدند و
بی گناه - اشک -
از چهره ی این همه ماه!
زمین یا
یبوست می گرفت و
آل سعود
با آمریکا، بیماری وبا...!
* * * *
- پژواره -
... سینه ام را
غم اشغال
نمی کرد اگر
با چشم هایم
باران، حال!
به قناری ها
همه
اتاق خالی
می دادم " رو
در رو "
به هر گلوله
خون حلال!
* * * *
- پژواره -
- بی گناه - قلم را
من، وقتی زمین
می گذارم دلم را
به راه خود رها،
که
در حسرت ماه شدن
شبی،
با آهش کودکی هیچ
فلک را طلب نکند تر
و نگاهش
حال ملکی را منقلب!
* * * *
- پژواره -
هیچکس، گفت مرا
اینجا دوست
ندارد کاش بمیرم!
آن که پس از مرگ
عزیز میشود گفتم
ناهار در کوفه کباب
می دهد " شام "
با نقاب
به " مهتاب " عذاب!
* * * *
- پژواره -
کدام کرسی مجلس را
گفت
در اختیار داری با نام
کدام
و یا، مقام را در چنته؟
که تنها
درد مردم را تمام تو
به دندان می کشی و
- خسته - بی فرجام
بارشان را بر گرده...!
دلسوخته من هم
گفتم
یک - مردمم - نامرد!
که تا کانادا، سهمم را
مرده ایی
مثل تو به یغما برده!
* * * *
- پژواره -
... کاش
هنوز سنگی باقی بود!
دردم را با او تا در میان
می گذاشتم و تا روز حساب
سرم را بر سینه اش!
* * * *
- پژواره -
... با خود روزی آرزوها را
تمام به گور خواهم برد
و مرده ای
خوشبخت خواهم بود!
* * * *
- پژواره -
... با ریا، فردا
بر مزارم زاری
نکنید در سوگم
مرده خواری!
دستی امروز
به بارم
زنید سری یا
به تنهایی ام!
* * * *
- پژواره -
... تبم تنها
با صدای پای سکوت خاموش
می شود و دردم
در خلوت با تنهایی، فراموش!
* * * *
- پژواره -
بوی " سیب "
هوایی ام
نمی کرد اگر؛
دهانم
پرخون نمی شد
- نداشته -
خانه ام خراب!
* * * *
- پژواره -
... پای دیواری بلند بی پناه
امروز اگر حاشایم می کنند،
در سپید ترین
برگه تاریخ فردا می دانم
خواهم غنود!
به آرزویم اما وقتی نرسم
چه سود
لایِ ورق پاره هایِ تاریخ
نشانم، مزارم یا
افتخارِ مزبله ایی متروک؟...
آنگاه باری که راه ها
پوست می اندازند!
بی تردید با نامم ماندگار
در حاشیه شهری فقیر
بر اشکنِ کوچه مردهایش
شکوفا...
دور از نگاهِ هرزِ هر بادی
مزدور
خواهیم درخشید!...
* * * *
- پژواره -
اجازه تفریح وقتی
به قلم می دهم
مرخصی به دلم،
که بشر
نه درد جان دارد
نه، دغدغه نان!
* * * *
- پژواره -
حسم را، من به شهادت
رسانده
امتحانم را پس داده...
تنهایی ام را
بی زحمت جمع کنید!
دوباره می خواهم
به دریا باز گردم؛
- من - کجا،
اشرف مخلوقات بوده ام...؟
* * * *
- پژواره -