-
گیسوان خدا...
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 09:02
عمری ست ملعبه و مضحکهِ خدایانِ دخمه ام! هراسان از دخمه! و از خداییِ خود خسته! می خواهم در خود فرو وَ فرا روَم عمر جاودانه ام را خود، رقم زنم از ابرهای نازا آزاد و رها ابرهایی که آبی ی دریا را به میخ کشیده اند بگذرم بالاتر از مهر وُ ماه بر بالِ مَلَک از فلک تا بی نهایت بر گیسوانِ خدا چنگ زنم و به ریشِ جاذبهِ زمین...
-
مهر (برای سارا)
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 23:55
خواهم آمد سایه ها را هِرَس... حقیقت را استحاله!... پشتِ پِلکهای ارغوانی خواهم ایستاد! از تار و پودِ رنگین کمان سبدی خواهم بافت پُر از یاسِ سفید! بر گُسَل ها باغی خواهم ساخت! در آن بذرِ زیتون خواهم کاشت - دوست خواهم داشت - - دوست خواهم داشت - * * * * * پژواره 3/12/89
-
سوگند به رنگ خون
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 21:20
یا حسین! سوگند به رنگِ خون ترس اگر دارم ز مرگ نامِ آدم همچو بی ننگی سنگینم بوَد! از خودم گویم که مردم بی صدا آخ بی آواز بمیرَم هر غروب هر سحر مانندِ مرغی پر زنان زنده می گردم بدونِ سر راسِتی که می توانَد بی حساب و بی کتاب وقت بگذارد تا مکافاتِ ستمگر بشمُرَد...؟ وانگهی عمرَم رَسَد تا دشمنانم را قطار پشتِ بر دیوار بی...
-
در خاطرم...
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 21:18
کاشِکی داشتم روانی با دلی تا خلیل آسا به قربانت کنم چون هنوز هم تو برایم کعبه ای! بی روانم دل گریخته از قفس - دل - اگر زندانیِ این سینه بود رو به کعبه خون از او می ریخِتم... تا کنم دینم ادا ای قبله گاه! * * * * * پژواره
-
این شعر نیست!
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 21:56
آواره ی منیژه ام در چاهِ جنیفر لوپز! در پس کوچه های باغ - بَنان - گم شده ام! بر بالای صلیبِ سیاهی بی وطن! سخاوتِ پوریای ولی ام آرِزوست سالهاست از ضربهِ - آندر تیکر- خود را گم کرده ام! جویایِ انتقام از پورِ پشنگ ام و بازو بندی که مادر، به یادِ پدرم داد! و در جامِ سیاهِ بی هویتی خون بار! گوش هایم در رویایِ صدایی دلکَش ا...
-
بی سخن و هیچ
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 21:46
در پیِ پیراهنم پیراهنی که التیام نمی بخشد چشم هایم و دست هایم که لمس نمی شوند لیلی با من است! فرهاد سان تیشه می زنم از شیرین شیری داغ برایم نمی آید! جز عفریته ایی که تیشه به ریشه ام می زند بی سخن وَ دیگر هیچ ! * * * * * - پژواره -
-
رنگ من
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 21:43
من آن دریایِ آرامم که آبستن به توفان است سپیدیِ ظاهرِ آرامِ من! ... و من در انتظارِ خشمِ مجنون گونهِ خویشم و سرخی یادِگارِ سیلیِ عار و غرور است من این رنگ را تنها از حاصلِ سیلی به رخسارم با خواهش های چشم هام می شناسم! دیگَری رنگی که بیشتر می شناسم حاصلِ آتش و تندیس شرر بارِ من است! * * * * * - پژواره -
-
لحظه ها
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 21:41
لحظه ها را با حسرت می نگرم که می افتند به خاکم! تبدیل می شوند به وقت های طلائی و من، بی بهره از این دگردیسی! * * * * * - پژواره -
-
...و دست هایم
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 21:39
چشمانم خسته را به کدام کوره راه نشانه گیرم به سیاهی تا نروند پینه دستانم بسته! چروکیده را به کدام سو پر دهم تا از یاس بازگشت شان خشمکین، ویران سینه ام من ویران تر نشود...؟ از بس فراموش شده ام - من - که مرگم نیز یاد آورم نمی شود! در جایی که مرده ام را می ستایند...! * * * * * - پژواره -
-
فراق
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 21:37
ایوب وار صبر... یعقوب وار چشم در راه می مانم! علی گونه سال ها بی حرمت می شوم! و در رویا فاصله ها را با موی لیلی گره می زنم... پتیارهِ فرهادکش افسوس اما کهِ مرگ شیرینم را مویهِ هِ هِ... دراین میان تا تیشه را برندهِ بازی اعلام کند! * * * * * پژواره
-
آخرین آرزو
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 21:36
گور من آیا کجاست آرزویِ آخرم این است آیا می شود پیدا یک وجب خاکی که می پوسم درآن؟... آخر می خواهم چنانچه مانده از عمرم دمی چندِ شاخه یأس زرد در- آن - نشانم! دستِ کم تا حسرتِ کاشتن وَ برداشتن دیگر بر دل نمانم! گور من، آیا، کجاست؟ * * * * * پژواره
-
تمثیل
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 21:33
گفت دنیا را ببین زیبا بود گفتمش زشت ازبرای ما بود چشم من زیباترین چیزی که دید شعر نیما بود و عارف با امید عارف از جرم پدر دیوانه شد! با خوشی های جهان بیگانه شد جان نیما را گرفت افسانه اش ثالث هم آتش گرفتی خانه اش! بآن همه گرمی که آن کاشانه داشت او زمستان را درآن خانه نگاشت. * * * * * - پژواره - بهار1389