غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

دستِ خودم نیست!

با درد که قهر می کنم،
دلم می لرزد...
گفتارِ بی دردِ من
چرند، و - یاوه - است!
بی درد
 زرد، می شوم
مُفت، نمی ارزم!
در وجودم دردی اگر
 نباشد
 نامرد می شوم!
" درد "
جوانمردِ لاغری ست
در گودیِ دلم که پشت
 به هیچ
 نامردِ بی دردی نمی کند!
فریاد من از درد
ترانه ای است
 عاشقانه
به بلندیِ ناکامی ها
و خواست های پیرم!
از دردی
 که زمین را
 بیمار نموده
 بیزارم!
با دردِ زمین - رها -
 با  دردِ آسمان
 آزاد می شوم!
من
 آسمانم درد می کند!

ببخشید!
دست خودم نیست
- خود - که
توان فشردنِ گلوی واژگان را
ندارد!
ماورایی دستی ست
 انگار که - واژگان - را
سوی گسل های درد ناکم
گسیل می دارد
تا بر خرابهِ دلم
گدازه ای بگذارد!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

اینک

سده ها با اندام نا زیبا
بی ساز رقصیدم...
باب دل هیچکس نبود!
اینک
برای " خود " می رقصم

و خدا

شاباشم می کند!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

یاد...

تمامِ یادِ تو در من
یک دسته موست
 که دورِ دست هایم
بسته ام!
و عکسی ست بغض کرده
بر کنجِ سایه روشنِ خیالم
در فراقت هنوز
از گودیِ چشم هایم
اطلسی می روید
  بر دشتِ منقبضِ دلم
نی لبک!
می خواهم
فراموشت کنم اما
با ردِّ غنچگانت
 که هر شب بر لبم
 تب می کند
 چه کنم؟...

تو، قد می کشی
 سایه ها آب می روند
سیاهیِ هیچ شهری
 اما دیده نمی شود!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

بهار

گذشت بهاری دیگر
 از سکوتِ سردِ شهرِ بی کوچه ام
نه مرهمی شد بر زخمِ غربتِ دلم
نه  قطره ای بر گُر گرفته بدنم!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

آرزوهای پیر !

امروز اگر
بذرِ تفرقه بر دل ها
می افشانم
خیالی نیست!
فردا
 بادبانِ قایقم
از گل هایی ست
که خونِ شان
 شبیه هیچ
رنگی نیست!

* * * * *
آنقدر از یأس زرد
و شقایق گفتم
که از پیراهنم
 تکمه  دکمه
 زُلیخا می ریزد!

* * * * *
به دلم دستمال بسته ام
 تا جگرم کباب نشود!

* * * * *
بهار
 دریچه دلم را می زند
لولای کلبهِ تنهایی ام
 خسته است!

* * * * *
سایهِ  دیوارِ من
ننشین!
آفتابِ  دلِ من
شکسته است!

* * * * *
آنقدر باریدم
در فراق انار
که چهرهِ سیبم
به خون
نشسته است!

* * * * *
برگ برگ می شوم...
 فریاد شکستنم
 به پای هیچ
حلزونی نمی رسد!

* * * * *
دل من
با هیچ منطقی
و احساسم

با عقلی کنار نمی اید!
آنگاه که ذهنم

درست کار می کند
 سوره ای نازل نمی شود!
 من، از افلاطون شاکی ام!
 شاکی...

* * * * *
من
 شاعرِ هزارهِ بیمّ
و آرزوهای  پیرم ...
قرنِ آلوده

از جیغ های دلنواز!
سده ای که هزار چهره دارد
و گوشی
 برای شنیدنِ سکوتِ ما نه دارد!

* * * * *
قوی سپیدِ وحشیِ من
سزاوارِ سزارین  نیست!
با خورشید
می آید  وَ تا طلوعِ  ماه
خواهد

درخشید...

* * * * *
ساعت من
 از هزار گذشته
 میخک ها بیخیال
 بر دیوار بی باغِ  من
 پیچیده اند

شیپوری ها

 سازِ "خود" میزنند!
* * * * *
من
با سازِ هیچکس
نخواهم رقصید!

دل ها را باید پُخت!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

با باران...

با وقار!
دلت را کدام کلام
رام می کند
تا ملکهِ ذهنِ نا آرامت کنم؟
آن نمامِ خوشنام
 کیست که مرا
در چشم هایت خار
 از بارِعامت
 نا کام کرده است؟
می دانی
 سرم اگر بر دار شود
اقرار به ذلت نمی کنم!

* * * * *
نگاه کن!
 بهار زار می زند
 ای یار بیا
 دیباچهِ زرد
 - تا  - کنیم وُ
  سارِ دل رها...
آری بیا با باران...
 کبوترانه بخوانیم!

* * *  * *
 پرچمِ شکوفه را نگر
 که شمع آسا
 غنچهِ تو را
با تمنا می شکفد!

* * * * *
...و من
و من فربه ترین
 درد جهانم!
که می خواهد
از طراوت یاس بگوید
از شادی!
 از شبنم گلبرگهای بی رنگ!

ما از درد می گوییم؟
من اما
 شاعر، نبوده ام!

* * * * *
پ.ن:
هر درختِ ایستاده ای
 سروّ ناز
هر  زوزه ای
 فریاد نیست!

*
*
*

پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

دیشب!

دیشب
بر سنگ فرش سرد
همراه با سگان زرد
تمام شهر بی دردان را
 درد کشیدم!

درد خود از یاد بردم
وقتی
 بر بالینِ سروی خمیده
 دودآلودی رسیدم
که مهمان تبِ تنِ سگِ
 ولگرد دیگری بود!...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

اشک خورشید...

بر این چمنزارِ پیر
آفتاب
چه غمگنانه می نَظرَد!
من، به ردِ اشک هایش
بوسه می زنم
 از دلم لاله می روید!

هست یادم همه
روی یک پرچین
بال می بستیم
دانه می چیدیم...
همراه هم
 پر می کشیدیم
- تنها -
می گریستیم!
می خندیدیم
دسته
دسته می رقصیدیم...

اینک
بر پیشانی می نوازم!
سپس
سنگینیِ سرم
به شرق و غرب
سرک می کشد
وَ آهی
 که راهی نمی یابد
تا از نهادِ خورشید بر آید!
یک دستم به میان
دیگرم
 دست به عصاست!
گویی آهِ خورشید
مرا
 نیز گرفته است!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

پنج تلخ!

من هر شب بر شاخِ شب
که شب، برایم شاخ کرده!
سینهِ شب گرفتهِ مادر را
می مکم!
 جز زوزهِ روباه نمی شِنَوَم!...

* * * * *
سوار بر خرِ خود
 و جار که ای سوران!...
خرِ من جُو می خورد اگر
از جو زمین می گذشت...
 جور شما را نمی کشیدم!

* * * * *
درآغوشم دوش
آفتاب می گریست!
ستارگان
 تن تن
 در خاک می افتادند!
نگاه
در نگاه خون می شد
و  آه از  چشم ماه
بر رودی
 گرسنه می نمید
 - رود - اما
به دریا نمی رسید!

* * * * *
می خواهم قلمم را
 خفه
چربیِ زبانم را
 با هیزمِ سکوت
 بسوزانم!
که مباد سَِرم
بر باد شود!...

* * * * *
پ.ن:

« آجیل » را دندان ندارم!
  دارم اما لب های داغی هنوز
تا  به پسته های سوخته ای
 که « خدا » را با بغض آه می کشند
لبخند، زنم!
 تلخ خندی
که کارت پستالِ هر
 نو روزِ من، است!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

چند هذیان!

کوتاه که نفس می کشم
سینه ام یخ می زند!
بلند که پروازش می دهم
نانم آجر!
حالِ فلک منقلب
 گیسِ ملک
 گلیج گلیج بر سرم آوار...
من
زیستن با سکوت را
نتابیده ام!

* * * * *
سکوت  کردم آنقدر
که سکوی پرتابِ شدم!

* * * * *
از زندگی تا مرگ
از - مرگ - تا - زندگی -
بر گوری گریستم...
وقتم اما تلف نشد!

* * * * *
آدم ها
- همه - در همهمه
 غوطه ور وُ هنوز
 به " تو" نرسیده اند!
تن به تنه می زنند
 از «ما» اما تنها ترند!

* * * * *
دل که می شکند
خرابه آباد
 - آباد -
 بر باد می شود!

* * * * *
 آسمان را نگاه کن!
لاله ها
ارغوانی می رقصند!

* * * * *
دستم نزن
می پژمُرم!
دستم بگیر
تا بر خیزم!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

گدار...

هر نگاه ماه
هر استخوان
کاه نیست!

* * * * *
دل که فرهاد شود
 زبان شیرین،
مغز
با کرکِ خار
یاوه می ریسد!

* * * * *
بی گدار آن گاه
به آب می زنم
 که مزارم را
 بر گیجگاهِ کشتیِ نجات
زار زنند!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

چند...

ای انزوا یک شب
 بردار می شوم
تو خوار!...
ای خار همه را
 ناز کشیدم
 غازی نصیبم نشد!
خواران هار شدند
 من زار !
 خدا را بخواهید!
نه - تا -
"  ایستاده "
سوی یار شوم!..

* * * * *
کرم
کرامت کن!
 خاک
 نسیان بگیر!
می خواهم
برخیزم...
مردن هم
عالمی دارد!

* * * * *
 نان !
 نانی که از چشمِ سرخِ  مادر
و پیشانیِ سردِ پدر می چکد!
تنور دیگر
هذیان نمی گوید!

* * * * *
 خواب !
خوابی که بوی رویا دهد
 گرگ ها را می شَمَرم
سگم هرز نمی رود!

* * * * *
^
^
^

به الههِ شعر
 که رستگار شدم !

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

حسی سیال...

سپاس خدا را
که خانه ندارم!
داشتم اگر
دیواری کوتاه تر
 از دیوارِ من نبود!

* * * * *
شب  است و تب
 اجاق
روشن کرده است!
با لاشهِ نحیف
 می رقصم...
بقایای من تا سحر
نیم مشت
خاکستر هم نمی شود!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

مَُِهر...

مهرت را
 بر گوشِ بی لاله ام
 آویخته
 از خیالت عالمی
 ساخته ام
 سیال...
برای شب هایِ بی هلالم!

* * * * *
- پژواره -
_____
برای < سرخوش پارسا >

هشت رنج!

گل
پدیده ای ست
برای پالایشِ فاصله ها
پوسیدن
نه بر مزارِ پرت و پلایِ من!

* * * * *
خوش بود دلم اگر،
در گیر و دارِ فاصله ها
گم نمی شد!

* * * * *
زاده نشدم
زاییدَنَم!
من
 هرمِ ِمرگم!...

* * * * *
دار پوسید
من
 هنوز بر دارم!

* * * * *
تشت تشت
اشک می ریزم
تا رَشکم غش کند؛

* * * * *
کامروا، می شوم
 وقتی
لُختی نبینم
 بوی پخت و پزم
اشتهای یتیمی را
پروار نکند!

* * * * *
گویند خاموش!
ساحلِ سکوت را
اما نمی یابم!

* * * * *
دنیای من دیواری ست
شکسته
که  دم، دم بر سرم
 آوار می شود!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

زمین !

من به زمینی
عشق می ورزم

که زمینخوارانِ هار
با سیم خاردار
چادر شبش را
تار

تنیده اند!


من، به زمانی
می  نگرم

که امانش را
 در شعلهِ ابهام
بریده اند!

من، به جهانی
می اندیشم

که در خویشِتنم
در به در است!

...و - مرا -
لطفا همراهی کنید
...

* * * * *
پ.ن:

«جنگ ستارگان»
بهانهِ دوشیدنِ مشتری ست!
برای دریدن اشکمِ زمین
وَ شیپور جنگ ها
اروغی ست بس چندش آور!
- من - با زمین کار دارم!...


* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

بغض زمین!

هلاکِ من
برای کُلِ کرّات
فضای دَوَران دارد!

 خاک که پاک
- چشم هایم - را پلاک می کند!
باک ها می ریزد، کرّات گشاد!
چاکرانِ بی پرسانه
بر چپم چپه...
و چاکِ خاک از اندوه شان
به بار چکامه می نشیند!...

 هیچ دیواری
 از تصویرِ بغض کردهِ من
در امان نمی ماند!

 پیرامونِ کُتَلَم
رود رود غیظِ خدا را
 در می آورند!
...و ستارهِ قهرمانیِ - من -
طلوع.می کند!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

...و باری...

من، از او که دستم می زند
کتفم از ورا می بندد
اشک
با دستارِ ابلق می گیرد
 سرم را در بازار کالا
 بالا می برد؛
تا مزارم را دست اندازد!
بیمناکم و بسیار بیزار!

نفس زمین
آلوده است
دلم
مهتاب می خواهد!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

باز تاب!

تُنگِ تنگِ آهم
شکست
کلاغِ ذهنم
به دریا نرسید!

* * * * *
 سرِ من بلند است!
کوتاه می خندم
کشیده
 بر گندِ دنیا می گریَم!
تا گردنم بشکند!

* * * * *
جنون وُ بیمِ بید
از آنجا آغاز شد...
که  در سایه اش
جسمِ مسمومِ شیرین را
 با شیر بز شستند
 از تنهِ ستبرش
عصایی تراشیدند
برای دست های لرزان
و تنهایِ من!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

عشق ؟

نقاشی که نگارِ شیرین را
با " تیزاب " ترسیم می کند
" فرهاد" نیست!
عفریتی ست با نقاب!

* * * * *
آه دخترکم!
آن شب های بی ماه
 یادت هست؟
که از چشمِانِ سیاهت
مروارید می ریخت
بر چهرهِ آفتاب!

* * * * *
شب است مادر
چشم های من
یا میزبانِ بالا ترین
 رنگ هاست؟!...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

دردی !

اگر
چشم هایم شوخ
اشک هایم شیرین!
موهایم بُور؛
 لب هایم گل بِهی
زورِ راستم
با  چپم یکی بود
بینِ انگشتانم
- تفرقه - نمی افتاد...
نگاهم به راهِ  خویش
 می رفت!
خسته
 در کنجی دنج
دسترنجِ روای خود
می خوردم
و نشئِه
 بر می خاستم...
وه... - که - چِِه
 رویاییِ می شد!...
.
.
.
من، اما آه!
قطرهِ بزاقِ گرگی سیرم!
به نام فقر...
که پیرم در آورده و
 مستِ از
 شهوتِ مُرَفّهِِ بی درد است!
آن کِه نه در گرما
سرما نه رنگ می بازد
 سحرش با ناز آغاز...
 شبش با تاختن
بر بافته های سفیدِ من!
من دردم می آید
 دردا امّا
از شیههِ اسبی سفید
مرا تا به حرمِِ بختی
امن و بیدار باز گرداند!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

یک پیام...؟

مردگان را ترور می کنند!
تا افکارِ زندگان را
به بیراهه کشند!...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

« سزا »

جوانی ام
 با کشیدنِ نازِ گلِ یخ آب
کاهلی ام
 در داغِ گلِ حسرت کباب شد!
نه شرشر آب
پردهِ گوشی را مجاب کرد
بوی کباب
 نه مشامی را بی تاب!

* * * * *

شب با شال حالِ مرا
به دارِ زوال می آویزد
در خوابِ آشفتهِ آمال
تا بی خیال چالم کند!

* * * * *
 اقبال قالم گذاشت!
 دلم را قلم نیش زد!
برق دندان
 تا بر بی رنگم کشد!

 * * * * *

 زمستان
پارتیِ شبانه بر پا کن!
پوستم بکن
پارگیِ کلاهت بپوشان!
خونم بجوشان
گوشتم بسوزان
و با استخوانم قفسی
ساز برای روح سرکشم!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

سه تلخ...

 لب ها اگر
با هم کنار می آمدند
 اهِم
 بی کلاه نمی ماند
موهایش در باد
 نمی سوخت!

* * * * *
واکسنِ درد من
گلوله ای ست
 که سینهِ قبرم را
 می شکافد
  قلبم - را - درمان
 نمی کند!

* * * * *
رنج هایم را به خط
 کردند
برای تقسیم گنج هایم
...و - من - با پنج
 تیر خَلاص شدم!
خِلاص...

* * * * *
- پژواره -
_____
برای :
« علی صفری »

حقیقت...

حقیقت
حنجرهِ خونینِ من است
که آوازش را

در آینهِ جفا

معنا نمی کنند!
* * * * *
حقیقت
خلنگِ شقایق است
در شقیقهِ من روییده!
وَ بر

گردنِ درختِ بی برگ من

واژگون آویخته!
* * * * *
حقیقت
پرچمِی ست
بر چلیپا کشیده!
که دل به سازِ هر بادِ ولگردی
نمی دهد

نه لب بر آبی گندیده!
* * * * *
حقیقت
فاقِ سپیدِ زبان سرخِ من است!
که نه تلخی را بر می تابد

نه هیچ مزهِ سبز دیگری!
وَ حقیقت

نام مردی ست دیروز

آنگاه که"راست" ایستاد 

با دستِ راست زلفِ خدا را
 شانه زد

گام برداشت

فرق شکافت...

تا مسیحایی رستگار شد!...

حقیقت؟...

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

پنج رنج...

با انفجار هر ستاره
 روح نوبل به درد می آید
  لاشه اش
 وحشتناک می لرزد!

 * * * * *
 وقتی جسم رنجورم
 خواب می رود
 روحم

درد نمی کند!

 * * * * *
 تنهایی
 یاری ست با وفا
 در شب های تن ها... !
 تن هایی

که، مرده ام را

 تنها
 نمی گذارند!

 * * * * *
 این روز ها
 چرا ستارهِ سهیل
 دل

به چشم های سیاه من

 نمی دهد؟
 وَ بوی سوختنم را
 بر نمی تابد!

 * * * * *
 حقیقت
 درختی ست

بی خزان؛

 با میوه هایی

که هرگز

نخواهند رسید!

 * * * * *
 - پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

گذر...

هنوز
در بروزِ هر روز
بر آستانهِ پنجمین
پلهِ سقوط
برای شکوفه می گریم
 آرزو هایش را
به مرورمی نشینم
آرزوهایی

که بر دیوار فرسودهِ آشیانه ام
خزان

و جوانمرگ می شوند!


هر غروب

با خود می اندشیم
- هی فلانی!
زندگی شاید همین باشد -
اما می دانم

 فردا

دیروزِ سوگواریِ امروزِ من است

و هرگام

 به سپیده بر می دارم

دردناکتر

در غروب فرو می ریزم!

* * * * *

تنپوشِ عروسِ قصهِ من

رخت غصه است!
بر اسبی

سیاه و عریان

که پله پله
به روزهای خاکستری
رانده می شود!

* * * * *
بر پیکرم این که
تار تار
طعمهِ باد می شود!
فریادِ نیزاری

سوخته از درد است

 با خشمِ شب ترسیم...
نخ نمایی ست

ابری که به چشمِ فرو

رفتهِ تو

نقره ایی می آید!
* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

تا طلوع...

من

از انتهای باغ می آیم...

آنجا که ضجهِ پروانه را
می توان شنید
اشکِ تمساح را چشید
من

از انتهای باغ می آیم

آنجا که  گرگ طاغی...
 دلِ برّه ام را
از کاسه در آورده!
من
روزهِ پوسیدهِ فریاد را
می شکنم

و کفاره اش
به کافر هم نمی دهم!
 با اذانِ نیلوفرِ کبودِ

پیچیده بر دیوارِ کوتاهِ باغ
یاغی...

وَ نمازِ سکوت خواهم خواند!

" ما "

از انتهای باغ می آیم!

و تا طلوعِ صادقِ ماه
باز نخواهم شد!...

* * * * *
پژواره
25/6/91

برای - خود -

به بلندی های زمین
که نگاه می کنم
 کلاهم را می دزدند!
در برابر پستی هایش
 که می ایستم
 سرم!...

* * * * *
هر لحظهِ زندگی ام
مرگی ست

بی شیون!

و تمام مردنم

یک آهِ خوش!

* * * * *
بیدار

بر دارم

دار و نا دارم
تک درختی ست
که میوه اش
گره ایی ست کور!

* * * * *
وقتی می فهمند
 کتاب ندارم
با شتاب
دُورم می زنند!

* * * * *
وصیت کرده
دست و پای را
حنا نگیرند
چوب حنوطم
قلمِ شکسته ام

باشد!

* * * * *
قلم ام را شکستند
پیش از آن که حرمتم را
به خاک سپارند!

*
*
*

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

نوازش...

گیسوان خدا
زلف پریشانِ یتیمی ست
در انتظارِ نوازش دستی گرم
!
* * * * *
 - پژواره

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

شِکوِه...

به ریش درد اگر خندم؟

درآغوش نگیرم
بر کدامین دامان بگریَم

وَ بر کدام زانو بریزم!

* * * * *
آی که از دل من

بی خبری!

 با من بگو
گیسوان کدام

واژه را شانه زنم

 و سر کدام جانان را

بر زانو گذارم؟

 زانوهایم!
زانوهایم

درآغوشِ دست هایم

 مردهِ وُ
 دیگر واژه هایم
شورش نمی کنند
 نه لب های بی

شکوهم شکوِه!
* * * * *
مزه تمام غم ها را

چشیده ام...

غمِ خود اما

غم دیگری ست!

 غم  من بوی بال قو
 طعم اشک فرشته

می دهد!

فرشته ایی

که در فراقش

بال بال می زنم

وَ حالم

قالم گذاشته!

* * * * *
دوری ات را

تحمل نمی توانم

 نزدیکی ات یک آرزوست!
 بیا
بیا  پیش از آن گاه
که کلاه از سر برگیری و
 گویی ای وای
 " اکنون

چقدر زود دیر می شود"

یادت هست
 گفتم چشم هایم را
 به جاده سنجاق کرده
 تا کمندِ سمندِ گریزپای تو باشند؟
 لحظه ها را
 بر سینه خورشید آویختهِ
 بیا تا مصلوب عقربه های
صفر شده

نشده ام

بیا. . .

* * * * *

سایه ها
 از غربتِ خورشید
 هار...

و بید شان

 سرو می خواند!...
* * * * *
 - پژواره

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

چند پس لرزه !

قرن ها برای"ما" شدن
به "من"ها پشت کردم!
اینک بر پشتم
"شقایق" گردن می زنند!...

* * * * *
دقایقی را

با دغدغه ها

تنهایم

بگذارید

می خواهم

آویخته

بیاندیشم!

* * * * *
بگذارید

- تا -

در شعلهِ سکوت خود،
بسوزم!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

غروب...

زاریِ پس از غروب را
هرگز نخواهم شنید!
و حسرتِ تماشای گرگ و میش
چه غریبانه

به دلم نشست!

آنگاه

که در رویاهایم
 با هم آب می خوردند!

* * * * *
دسته تبر از هیزمِ خشک بود
جنگل - من -

چرا آتش گرفت!

* * * * *
< - پژواره - >

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^


در فراقش...

کجایی؟
کجایی تا روز ها
فریادت زَنَم
شب ها درآغوشت
خواب را زمزمه کنم!
صبح ها

نجوای رسوایی ام
در گوشِ زمان!
وَ عصر ها

به صلیبم کشَند!
ای نطفهِ نا بارور!

ای مباح ترینِ آفرینش!
تو بی من

لکه دار می شوَی!

بی تو من، هرز می روَم!
کجایی؟...

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

چند ناگوار!

زندگان را دوست دارم
حتی اگر

بر تا خوردگی ام بتازند!

مُرده ام
زخم هیچ گُرده ای را
التیام نمی بخشد
و با هیچ نعره وُ

 جرجر گریبانی

زنده نخواهم شد!
* * * * *
سگی بی خانمان
استخوانی بی رمق را
نبش می کرد!
 خشکسالی را
تا از دهان من بگیرد!

* * * * *
دانایی که میدانم هایش را
به گور برد
به درد لای دیوار جهنم هـم
 نمی خورد!

* * * * *
دیگر از سکوتِ لاله ها
خسته ام!
لاله هایم
هوای خندهِ نیلوفر کرده اند
زیر چتر رنگین کمان
آنجا که آسمان با دریا
متارکه می کند!
و امواج

پر رنگ تر می شوند!

* * * * *

واژه هایی

که از آسمان می بارند

حقایقی نا گوارند
برای تندرستیِ زمین!
من همسایه ایی

  نیکو تر از شاعر

پیدا نمی کنم.
* * * * *
مجرمی که به جنایت خود

اعتراف می کند

پیش از آنکه

در برابر قاضی بایستد،

شاید حقش

پایمال، وَ آزاده است!
* * * * *
دلم هرگاه

برای حقوق از دست

رفته ام می گیرد

زیباترین لبخند را
از لب های بی

رنگِ خدا می چینم

چهرهِ تلخِ خدا را می بینم!
* * * * *
حقیقت
تصویر ساطوری ست

  سر درِ قصابی ها !

* * * * *
ایستاده

تقطیر شدم

افتاده تبخیر!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

روح شاعر!

شاعر اگر

درد نداشته باشد

جنازه اش سرد می شود!
 روحش خبیث!

* * * * *

- پژواره -

دیوار

حنجره ام
از درد پنجره شد!
هیچ دیواری
رگ به رگ نمی شود!

* * * * *

- پژواره -

تنها...

تنها

یک شمع

برای مزار من کافی ست!

تا صد ها پروانه را
در سوگم خاکستر کند!

* * * * *

- پژواره -

روز من!

اشک هایم را
برای گذشته خندیدم!
قاه قاه

برای امروز گریستم!

بی شک فردا
روباهی ترین

روز من است!

* * * * *
نقدم نیست
نسیه ام نمی دهند!
    کاشته ام...

برداشت نزدیک

و خرمنم در هالهِ ابهام
ای وای خرمنم!
ای وای خر منم!

* * * * *

- پژواره -

مرگ خاموش!

پشتِ پلک ها
خسته
های های می گریَم
و گوش هایم را

برای یک

- بابا تو دیگر کِِه هستی -

تیز!

گویی اما
مردم شهر چشمانم را
مرگی

خاموش برده است!...

* * * * *
- پژواره -

چاووش

هنگامی که
دنیایم در گروِ یک بازدم است!
باز دمی که
در انتظار معشوق باز می مانَد!
تا غزلی شوَد!
غزلی که نیازمند یک " آه " گرم است و
چند اشک تمساح!...
 "دنیایی" سرد؛
و آرمیده بر پشت راهواری چموش و
گریز پای!...

در ازدحام ،دنیا های، قد و نیم قدی
که یک چشمشان تنگ ست و
چشمی دیگر خیره،
 به دست های خالی، و آویخته ام!
.
.
.
و من؛
به ریش دنیایی پر از رنگ و نفاق و ، آز؛
لبخند می زنم!...
دنیایی که مردان اش
نقاب از چهره دریده؛
و زنان اش سیاه پوش
 در انتظارِ  مردی به رنگ خون؛
 آغوش گشوده اند!...
.
.
.
دیگر
پرده ی گوش هایم
بدهکار هیچ همهمه ای نیست اند!
به جز آوازِ روح انگیزِ چاووش!
چاووش، بخوان!
چه خوش می خوانی؟...
بخوان...
***
پژواره

وعده

سال ها
به چشم هایم

وعدهِ شرابِ گلِ نرگس دادم

اینک
بر بامِ خانه ام
گلِ حسرتی روییده
  بر پرچینِ باغم
خزه های سر بریده!

* * * * *
- پژواره -

بهانه...

حتی
دورترین ستاره نیز
دلش برای من

تنگ نمی شود!

و هیچ برکهِ مادر

مرده ایی

اجازه ی فرود

به قو های کبودِ من

نمی دهد!
* * * * *
تنها شاعران
مدافعِ حقوق پروانه ها
هستند!

* * * * *
اهداء یک آه خوش
پا به پای نور

پرواز می کند

 سینه

در سینهِ زمان

می رقصد!
* * * * *
بهترین شعر
در کلبه های پر ستاره
 سروده می شوند!
در کاخ های سیاهی

نه که پنجره هاشان
 بر روی آفتاب

بسته است!

* * * * *
کاش
خانه ای داشتم
دیگر
تا کفشِ دردهایم را
پنهان نمی کردم!

* * * * *
-پژواره-

* * * * *

 به بهانه ی 23 اسفند سالروز تولد " سارا چگنی زاده "

تراوش...

راز ماندگاریِ عشق را
از زبانِ شکوفه های سرمازده
بر سینهِ سوختهِ آسمان
باید شنید!
لب هاشان

وقتی به بار می نشیند

 وَ تنِ زمین

گُر می گیرد!

* * * * *
زمین را می کاوم

برای روزهای قشنگ

روز هایی که با دست خود

زنده

به گورشان کردم!

* * * * *

انزوا

ره آورد ناکامی و
دست آورد لذت دنیاست!
زاییدهِ سرکشیِ نفس است

وَ اندیشه های لخت!
انسان منزوی

قربانی ست!

* * * * *
آنان که باید فریادِ مرا
بسنجند
هنوز
دی. ان. ای. اند!

* * * * *
قلمم
از ساقهِ شقایق است
کاغذم از

گلبرگ خون سیاووشان!

* * * * *
چرا نباید ناز بهار را
کشید؟
بهاری که مهر را

با تمام وجود

به پاییز
هدیه می کند!

* * * * *
رویا همیشه
برایم ناز می کند
کابوس تاز!
خوابم
نویدِ رستگاری ست!

* * * * *
دو زبان که با هم
بیامیزند
لیلی
به مهمانیِ مجنون
می آید
فرهاد
شیرین ترین شعرش را
خواهد سرود!

* * * * *
خورشید
اکسیرِ زندگی ست
برای زندگان
برای - من -
نه که تنِ سردم
روی دست زمین مانده
زمینی که کوچکتر از

تابوت " من " است!

* * * * *
عمری
های های گریستم
بر مزار خود
مزاری که نام هابیل
بر آن نوشته بود!

* * * * *
بی ساز می بازم
هیچکس
رغبت به تماشایم
ندارد!

* * * * *
هر شمعِ ایستاده ایی
استاد نیست!

* * * * *
روز ها
لحاف دوزم!
شب ها

کارتن خواب!
* * * * *
کاش وقتی گالیله
گفت زمین گرد است
"پاپ"باور می کرد
که گردو گرد است!
و من،
شاگرداش بودم!

* * * * *
شیر از سینهِ زاگروس

نوشیدم

شیرهِ جانم را الوند کشید!
جورِ در بدری ام را
البرز!

* * * * *
خورشید
با سایه ها
بازی نمی کند!
ظرفیت شان را
می سنجد!

* * * * *
هنرِ من
بدهکارِ تبانیِ درد با قلم است!
تنها آرزویی که
طعمهِ باد بی دردی نشد
نافرمانیِ " قلم" بود!
قلم...

* * * * *
-پژواره-

واژه های گزنده!

روح کوزه های دیروز

شاد!

آنان که اعضایشان
تمام

نفس می کشید

لب بر لبشان

که می نهادیم

ناز می کردند وُ
قاه قاه خنده!

کوزه های امروز

اما اشک مان را
می شورانند
وَ حنجره ها مان را
" گاز" می گیرند!

* * * * *

ماهواره های محرک

کابوس های دنباله دار را
وارونه تعبیر،
وَ هیچگاه
از رویا

عکس نمی گیرند!

* * * * *
من قرن هاست
 رنگ درد را فریاد می زنم!
می گویند
دلال تاکسی برگشتی
وَ قبلا
گنجشک می فروخته ام!

* * * * *

شب ها

قرص می خورم

تا قرص بخوابم!

 باز ولی کابوس می بینم

که ماه شب جهارده را
به میخ کشیده اند و
صبح ها

تمام رنگ ها را

بی زار!
* * * * *
روایت من
حکایت عسل و آرنج است
و تبخیر بیهودهِ هزاران دریاچهِ نمک
بر بستر دست های خالی ام!

* * * * *
روزگار
از بس گریسته
که به کما رفته است!

* * * * *
کاش آنان

که بر زخم ام نمک

می گذارند

پزشک بودند!
تا بدانند

چقدر احمق اند!


نمک

دوست من است!

چون برای زخمِ دوستانم
دوستش دارم!

* * * * *
زنگ آینه ها

را می زنند و

می گریزند!
* * * * *
پژواره 
______________
ملهم از شعر" لیلا رنجبران"

سفر بخیر!

تا زبان مادر سرخ است
هیچ ناپدریِ لال و در بدری
مهربان تر از او نخواهد شد!
* * * * *
هنوز دلِ پا هایم
برای اشک های پدر
شور میزند
زمزمهِ حزین مادر را
از گوش شب می شنوم!
* * * * *
واژگان غریب
زندگی را
به کام - مادر -
تلخ
کرده اند!
* * * * *
دلم
برای دلم تنگ شده
اما دلم نمی آید!
* * * * *
من با خسته ترین
بال ها
درآغوش انفاس به شماره افتاده
سقوط ...
و با چشمهای بی فروغ
در شبِ  سرد کویرِ تن
ستاره ها را
چه غریبانه نفَس می کشم!
* * * * *
سیاه چاله
ستاره هایم را
به یغما
میبرند
و تکیده پیکرم
بر دستِ دریا
مانده ست!...
* * * * *
کاش
کاش من نیز
یک ستارهِ عریان داشتم!
لباس سفید سال های انتظارم را
بر قامت یخ زده اش
تا دیدار می کردم!
کاش
* * * * *
راستی یادت هست
آن عروس دریایی
که سیاه بخت شد؟
من هنوز در سوگش
سیاه پوشم!
* * * * *
از  نیستانِ گُر گرفتهِ مرداب
کلاهی خواهم بافت
تا سرِ شادی های دروغین
 گذارم!
شادی هایی که هیچگاه
نه مورد اعتماد بودند
اطمینانی نه
و همیشه به صداقت اندوه
غبطه می خورند!
اندوه
فاصلهِ دلها را کم می کند
شادی، زیاد!
وامدار اندوهم من!
اندوه اگر نبود
شادی، بی هوده بود!
اندوه هرگز
دروغ نمی گوید
پوست نمی اندازد!
 شادی اما
با هر نسیم سرد
رنگ به رنگ می شود!
* * * * *
کفش هایم بهانهِ رفتن
می گیرند
 سفر بخیر!
سفر بخیر ای
مسافرِ جاده های دلتنگی
چشمهای خسته ام را
بر جاده سنجاق می کنم
دوباره تا  خستگی را
از نفسِ سمند سفید تو بگیرند!
سفر بخیر...
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

سهم خدا...

در افق
در بی کرانهِ هستی
اتنهای زمین
برای ماندگاری ات
خواهم رقصید
من
سهم خدا را
در گوشِ زمان
فریاد حواهم زد
و دردِ تو را
به مزایده خواهم گذاشت!

لحظه های سُربی را
با ضربانِ قلب و
 پت پت چشم هایم
به قاصدک تبدیل!
و در انتظارت
خواهم دوید!

از گردِ راه و اشک هایم
مهری خواهم ساخت
و در چروک پیشانی ام
خواهم کاشت!
تا...

* * * * *
(پژواره)
* * *
الهام شده از شعر:
"سهم من"
استاد "محمد حسن چگنی زاده"

کاج؛

این روز ها کاج ها
به خانه بخت می روند
سر - سرو- ها
بی کلاه مانده ست!

این شب ها
 بابا نوئل دوئل می کند
حاجی فیروز با چشم باز
بی "کِراس"
خوابِ ژله می بیند!
و دودِ از کلهِ برج ایفل
با مجسمهِ آزادی
به چشمِ ستاره ها
می رود!
* * * * *
تقدیم به مسیحیان عزیز سراسر جهان

به ویژه مسیحیان  فقیر و بی خانمان!

* * *

پژواره

12 دی 90

سخن های علیل!...

اشکهایم
بزرگترین سد های عالم را
شکسته اند!
* * *
افکارم
به فرمانم نیست
آسمان را
 به سخره گرفته است!
* * *
دلم
دست های مُرده شو را
می جَوَد
مرده شو اما ککش
نمی گزد!
* * *
چشمهایم را
 خاک کرده
لب هایم را
به جان هم!
سکوتِ آسمان را
با دل می شِکنم!
خونِ تو را
تا از خدا بگیرم!
* * *
پیکر نحیف اش
بر شانه های گِل
 گرفتهِ زمین جا مانده بود
روحش
 بر چهرهِ آسمان می نوشت
این خلق چقدر سرگردانند
که واژگان را
در زمین می کارند!
آی آدم ها
نفرین بر شما
که حرمتم شکستید!
 بر" شما " نفرین!
* * *
درمدرن ترین گورستانِ قرن
قامتِ کفتاری گرسنه
زیرِ لاشهِ کودکی
 فربهِ از گرسنگی
 مُرده
ای وای - تا- خورده است!
* * *

پژواره

انتظار...

با گیسوانِ یلدایی ات
لباسی خواهم بافت
از جنس انتظار
بر قامتِ زمان
بر گردنِ لحظه ها
زنگوله
 خواهم آویخت!
مژه های شعله ورم را
حایلِ پلک هایم
می کنم
تا اولین مژدگانی
نصیب من شود!
* * *

پژواره
21/9/90